مسئلهای که در فضای افکار عمومی و رسانهای تبدیل به محل تحلیل و تفسیرها در خصوص شخصیت ایشان شد عبارت بود از دیدگاههای ایشان به عنوان بنیانگذار و رئیس مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در نسبت میان مردم و ساختار قدرت. موضوعی که رائول مارک گرشت، مأمور سابق سیا نیز به آن اعتراف و بهصراحت اعلام میکند: «تنها مانع ما آمریکاییها برای ایجاد دموکراسی در ایران، آیتالله مصباح یزدی است». برای بررسی دیدگاههای آیتالله مصباح یزدی با حجتالاسلام دکتر مهدی ابوطالبی، عضو هیئت علمی و رئیس مرکز آموزشهای بنیادی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
جناب ابوطالبی! شاید مهمترین مسئلهای که بیش از همه در خصوص آیتالله مصباح به خصوص در فضای رسانهای مطرح میشود، دیدگاههای ایشان در نسبت میان مردم و ساختار قدرت و حاکمیت باشد. شاید اولویتدارترین پرسش در خصوص اندیشه سیاسی آیتالله مصباح همین مورد باشد. دیدگاه ایشان در این خصوص مشخصاً چیست؟
در بحث حکومت و ساختار قدرتی که مسئولیت اداره سیاسی اجتماعی جامعه را برعهده میگیرد، یک موضوع مهم بحث انتخاب فرد شایستهتر برای در اختیار گرفتن حاکمیت است. این از نظر عقلی ضروری است که حکومت به عنوان نهادی با هدف ایجاد نظم و امنیت در جامعه و هدایت آن به سمت مصالحش شکل بگیرد و جز عده معدودی که با عنوان آنارشیست مطرح هستند، بقیه عقلای عالم، اصل حکومت را میپذیرند. طبیعتاً کسی که میخواهد مسئولیت حکومت را در اختیار بگیرد باید اختیارات فوقالعاده یا به تعبیری اختیاری فراتر از اختیار مردم عادی داشته باشد؛ مثل همان اختیاری که ما برای پلیس یا هر مأمور حکومتی قائل هستیم که حق داشته باشد ماشینی را متوقف و اگر تخلف کرد او را جریمه کند، یا موارد مشابهی که مردم عادی آن اختیارات را ندارند. حکومت باید این اختیارات فوقالعاده را داشته باشد تا بتواند نظم و امنیت را ایجاد کند. این اختیار باید در عرصههای مختلف مالی و فضای عمومی جامعه وجود داشته باشد، بنابراین همه حکومتها منابع عمومی کشور را در اختیار دارند و آن حکومت در موردش تصمیمگیری میکند. گاهی نیز حتی حکومت نیاز میبیند به منابع اختصاصی مردم اتکا کند و مالیاتی که در همه حکومتها وجود دارد را دریافت میکند. اینها یک نوع تصرفاتی است که حکومت در اموال عمومی و اموال شخصی مردم انجام میدهد.
حال پرسش این است که چه کسی حق دارد این اختیارات فوقالعاده را برعهده بگیرد و هم تصرفات مالی داشته باشد، هم ایجاد محدودیت کرده و هم امور را به عنوان قانون به مردم الزام کند؟
اینجا سخن از مشروعیت حکومت به معنای حق حاکمیت یا شایستگی برای حاکمیت پدید میآید؛ به تعبیر سادهتر چه کسی حق دارد به همه مردم امر و نهی کند یا قانون وضع نموده و در اموال مردم تصرف کند؟ در اندیشه اسلامی و نگاههای توحیدی هیچ انسانی بر انسان دیگری برتری ندارد و تنها موجودی که برتری دارد، خداوند است؛ خداست که تعیین میکند چه کسی حق حاکمیت یا امر و نهی و تصرف را دارد. بنابراین در نگاه اسلامی که همه اندیشمندان اسلامی آن را قبول دارند این دیدگاه وجود دارد که حق حاکمیت باید از جانب خدا باشد، بنابراین مردم نمیتوانند خلاف نظر خدا عمل کنند. البته منظور از این حرف این است که «حق ندارند»؛ یعنی مثل وقتی که میگوییم خداوند دستور به واجب بودن نماز داده است، کسی حق ندارد نماز نخواند، اما امکان نماز نخواندن برای او وجود دارد. صحبت اینجا از حق است که آیا ما حق داریم نماز نخوانیم که جواب مشخصاً نه است، ولی هر انسانی اختیارش را دارد و میتواند این کار را انجام ندهد. بنابراین وقتی بحث حق حاکمیت مطرح میشود خداوند حاکم را تعیین میکند و بقیه انسانها نیز موظف هستند اطاعت کنند؛ بنابراین در بحث حق حاکمیت در نگاه توحیدی، مردم نمیتوانند تعیین کنند حاکم چه کسی باشد. حق حاکمیت را خدا تعیین میکند و خداست که میگوید اولاً چه کسی حق دارد حاکم شود و در مرحله بعد طبق چه ضوابطی به مردم امر و نهی نموده و مردم چگونه میتوانند برای همدیگر تعیین تکلیف کنند. بنابراین خود مردم نمیتوانند بر همدیگر امر و نهی داشته باشند و این حق خداست. در اندیشه آیتالله مصباح نیز در بحث
«حق حاکمیت» مردم هیچ نقشی ندارند. سؤال این است که اگر خداوند گفت پیامبر اسلام حق حاکمیت و ولایت دارد، آیا مردم میتوانند بگویند ما [پیامبر را به عنوان حاکم] قبول نداریم؟ میتوانند بگویند ولی این کارشان خلاف حق است. وقتی پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان جانشین معرفی میکنند، آیا مردم حق دارند بگویند ما این را نمیخواهیم و کس دیگری را میخواهیم؟ قطعاً حق ندارند و برهمین اساس امیرالمؤمنین(ع) نیز در نهج البلاغه بارها فرمودهاند پس از رحلت پیامبر، حق مرا غصب کردند. بنابراین همه مردم نیز که رأی بدهند ما امیرالمؤمنین(ع) را نمیخواهیم، باز هم حق حاکمیت با امیرالمؤمنین است. همه مردم نیز رأی بدهند ما فلانی را میخواهیم او هیچ وقت حق حاکمیت برایش صادر نمیشود. این حرفی است که آیتالله مصباح در بحث مشروعیت حکومت به عنوان حق حاکمیت دارند. حضرت امام و دیگران نیز همین حرف را دارند.
فکر کنم گره بحث همینجا و در موضوع اعمال حاکمیت است، به موازات آن نیز بحث اعمال قدرت حاکم الهی مطرح میشود. این دو سویه چطور معنا پیدا میکند؟
بعد دیگر بحث این است که حالا حق حکومت با امیرالمؤمنین(ع) است، اما چه کسی عملاً میتواند حکومت را در دست بگیرد؟ کسی که عملاً میتواند حکومت را در دست بگیرد لزوماً همیشه حکومت حق او نیست. ممکن است افرادی حکومت حقشان باشد ولی نتوانند حکومت را در دست بگیرند، افرادی نیز حکومت حقشان نباشد ولی بتوانند حکومت را به دست بگیرند. اینجا در حقیقت مردم آن جامعه تعیینکننده هستند و میپذیرند مثلاً امیرالمؤمنین به عنوان حاکم حق، حاکمشان بشود یا نشود. ما به این، بهاصطلاح تحقق حکومت یا شکلگیری میگوییم. تحقق و شکلگیری حکومت با مردم است، ولی حق حکومت با خداست. خداوند میگوید حکومت، حقِ چه کسی است اما تحقق و عملی شدن حکومت با مردم است. این را آیتالله مصباح و بقیه قبول دارند؛ همانطور که درباره خیلی از دستورات دینی که خداوند اختیار داده و آدمها امکان تخلف را دارند. برای نمونه خدا دستور داده نماز بخوانیم ولی انسانها امکانش را دارند نماز نخوانند. در عرصه حکومت نیز امکان تخلف وجود دارد کما اینکه در مورد امیرالمؤمنین(ع) نیز مردم 25 سال تخلف کردند؛ یعنی امیرالمؤمنین (ع) حق حاکمیت داشت ولی مردم همکاری و همراهی نکردند که ایشان حاکم شود. بنابراین مردم میتوانند تخلف کنند و یک جاهایی نیز اگر مردم همراهی نکردند، تحمیل حکومت به مردم با زور نیز جایز نیست.
نظر شما